اول میخواست با دختر همسایه ازدواج کند. دختر همسایه ظاهرش بد نبود. خوش قد و بالا بود و تنها هنرش این بود که به خواستگار نه بگوید.
به همین دلیل وقتی نادر برای خواستگاری قدم پیش گذاشت به هنرمندانهترین شکل ممکن به او یک نه بزرگ گفت:
آخر آقا نادر تو پیش خودت چی فکر کردی که اومدی خواستگاری من. مایه آبرو ریزیه به خدا. مهندس فلانی و دکتر بهمانی آمدند خواستگاری من چون خوشتیپ نبودند و هنوز خانه نخریده بودند جوابشان کردم. تو که نه خوشتیپی نه دکتری نه مهندسی نه خانه داری و نه حتی یک ماشین دهه50 که بگیم میتونی خرج خودت را در بیاری. خداییاش چی فکر کردی که پاشدی اومدی خواستگاری؟
نادر اول بهت زده شد. بعد تعجب کرد. بعد دوباره بهت زده شد، اما بهتش از یک نوع دیگری بود. بهت اولی برای این بود که چقدر این دختر پررو است. بهت دومی برای این بود که فکر کرد چقدر من خودم را دست بالا گرفته بودم و پای حساب و کتاب که آمد وسط انگار هیچی نداشتم.
این بود که آقا نادر گزارش ما عزمش را جزم کرد و حسابی درس خواند تا مهندس مملکت بشود. وقتی شد سنش به 26 رسیده بود، اما تمام این مدت فقط درس خوانده بود. بعد خواست با یکی از دخترهای مقبول دانشگاه ازدواج کند اما ترسید. پیش خودش گفت میگوید درست است که مهندس مملکت هستی اما مگر من چی هستم؟ برگ چغندر؟ مهندسی که باش. کارت کو؟ خانهات کو؟ اصلا پرستیژ و طبقه اجتماعی داری؟
به خاطر همین پا روی دلش گذاشت و6 ـ 5 سال دیگر هم کار کرد و پول جمع کرد. پول روی پول گذاشت و یک خانه خرید.
بعد دوباره کار کرد و کار کرد 4 ـ 3 سال دیگر هم گذشت و او یک ماشین خرید.
طی این 9 سال سابقهکاری مدیر هم شد و ارتقا پیدا کرد و چند سال بعد هم خانه قبلیاش را فروخت و بالای شهر خانه خرید.
حالا او شده بود یک مهندس همه چی دار و آماده ازدواج فقط دیگر موی زیادی نداشت که موقع خواستگاری هی دستش را داخل آن فرو کند و پز بدهد. او داشت 40 ساله میشد و دیگر به زن گرفتن فکر هم نمیکرد. گاهی باخودش فکر میکرد: من بروم زن بگیرم حاصل این همه زحمتم را یک دفعه دو دستی تقدیم کنم که چه؟ یا زن نمیگیرم یا باید دختری را پیدا کنم که لیاقتش را داشته باشد.
شروع کرد به تهیه یک فهرست طولانی آن را هم به اصرار مادرش درست کرده بود.
دختر فلانی باربی است، ولی آشپزی بلد نیست.
دختر آن یکی مانکن است، اما همه چیزش مصنوعی است.
دختر این یکی دوست پسر داشته و به درد زندگی نمیخورد.
دختر همسایه دست راست نامزد داشته و من یک عشق دست اول میخواهم.
دختر همسایه دست چپ زیادی سفت و سخت راه میرود.
دختر همسایه پشتی همیشه به آدم اخم میکند.
دختر همکارم باباش رئیس است و میخواهد برای من هم رئیس بازی در بیارود.
دخترهای این دوره و زمانه لوس و پر توقع شدهاند.
دخترهای آن دوره و زمانه از زمانه عقب افتادهاند. اگر من 20 سال پیش ازدواج کرده بودم یک زن 20 ساله انتخاب میکردم. از لج دخترهای 20 ساله آن موقع که برایم ناز کردند و حالا ماندهاند روی دست بابایشان هیچ کدامشان را نمیخواهم.
این منطق آقا نادر بود که داشت مادرش را دق میداد.
واقعیت این بودکه مجموعه ای از شکستهای عاطفی و تردیدها و دودلیها و کمالگرایی تحمیل شده و نشده او را کسی ساخته بود که امروز با وسواس فکر میکرد و با وسواس انتخاب میکرد.
نادر میگفت حالا که این همه صبر کردهام باید دختری بگیرم که خودم را راضی کند و نشان دهم این همه صبر و بردباری ارزشش را داشته است. مهمتر از همه به آن دختر همسایه اولی که مرا جواب کرد نشان دهم تنها زن مناسب دنیا او نیست و برای من از او مناسبتر هم پیدا میشود. نمیدانست چه شده است، اما یک جورهایی هم از ازدواج میترسید حالا زندگی آرامی داشت که همهاش را خودش بهتنهایی درست کرده بود و سهیم شدن آن با دیگری که این همه ناز دارد برایش سخت بود.
پیدا کردن مردها و زنان (البته منظورم دختران و پسران است) سن بالایی که نمیتوانند برای ازدواج تصمیم بگیرند این روزها کار آسانی است. هر کدام از ما ممکن است چند نفر از آنان را بشناسیم.
اگر برای مردان مجرد سن بالا ازدواج سختگیرانه میشود و نسبت به انتخاب زوج خود وسواس بهخرج میدهند دختران مجرد مسن علاوه بر این مشکل با انتخاب نشدن نیز مواجه هستند.
اگر برای مردان مجرد سن بالا ازدواج سختگیرانه میشود و نسبت به انتخاب زوج خود وسواس بهخرج میدهند دختران مجرد مسن علاوه بر این مشکل با انتخاب نشدن نیز مواجه هستند. کارشناسان معتقدند ریزبینی، بینقصگرایی خسیس بودن، انعطافناپذیری، کنترلگر بودن، تردید ،ترسو بودن ،تلقینپذیری ،عدم اعتماد به نفس ،احساس حقارت و کمالگرایی انسان را به سمت وسواس در ازدواج سوق میدهد.
گرچه دقت لازم در گزینش همسر مناسب و توجه به ویژگیهای اخلاقی، رفتاری، معنوی و ظاهری او امری ضروری و سرنوشتساز است این کار نباید از حد متعادل و سودمند آن، خارج شود و به وسواس در انتخاب همسر مناسب بینجامد. داشتن معیارهای دستنیافتنی و ناممکن، به دنبال فرد ایدهآل یا همسری رویایی بودن، سختگیریهای بیمورد و نابجا، تردیدها و حساسیتها، احساس ناامنی کردن و آمادگی نداشتن برای گزینش شریک زندگی، همگی عواملی هستند که ازدواج را به تأخیر میاندازد. چهبسا با گذر زمان، همین باریک بینیهای بیاندازه، به شتابزدگی در امر ازدواج بینجامد.
در حالی که شتابزدگی و دقت کافی نداشتن در انتخاب همسر نیز پشیمانی و سرزنش دیگران را نیز در پی خواهد داشت. به هر حال وسواس در هر چه باشد، برای انسان زیانبار است و در انتخاب همسر، سبب میشود که انتخاب درست صورت نپذیرد.